خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

کمکم کنید

سلام

هر چی میخوام بنویسم چیزی به ذهنم نمیاد

به خصوص که جدیدا دیگه خواننده پیگیر و گرم یا ندارم یا اگرم هست خودی نشون نمیده

بابا نظر بدید موضوع بدید بحث کنید

به خدا بعضی وقتا نا امید میشم

انگار یا دیگه کسی خیال اومدن به کانادا رو نداره یا تجربه همه رفته بالا و دیگه به من و امثال من نیازی نیست 

منتظر شما هستم

ارادتمند

رامین

یک هفته گذشته چگونه بود ؟

سلام

طبق معمول همه مطالب اول یکم درد و دل

اولا یک چیزی دیدم که داشتم شاخ در میاوردم: یک نفر (آقا با خانم) برای من پیغام داده که قربونت به دعوتنامه برای ما بفرست ... میدونی که این کار توی اون کشور بدون مشکل و سادس و یک فرمه که فقط باید جای خالیهاش رو پر کنی و هیچ مسئولیتی هم برای تو نداره

آخه میخوام بهش بگم که این جریان از دو صورت خارج نیست:

1- نمیدونی که خوب بپرس و تحقیق کن ... من فقط میتونم برای دوستای نزدیکم و خانوادم و افرادی که از نظر شغلی توی کمپانیم نیازشون دارم دعونامه بدم ... وقتیم من برای کسی دعوتنامه بدم و یارو بیاد اینجا اگر بگه خوب من پول ندارم دولت راحت بهش به اندازه حقوق یک فرد فعال پول میده وای بعدش کاملا از من کم میکنه ...  اگر مریض بشه خرج دوا و درمونش با منه ... اگر خلاف کنه اول من مسئولم بعد خودش ... دادن دعوتنامه هم کلی اطلاعات و مراحل و تشریفات اداری داره

2-  میدونی و حرف میزنی که میخوای منو خر کنی ... آخه مرد حسابی یه نگاه به من و مطالبم بنداز ... من حتما اونقدر میدونم که به این مفتی ها خر نشم و برای تو دعوتنامه الکی بدم ... مگه کشکیه که سه سوته برای تو من دعوتنامه بدم و تو هم شاد و خرم بیای اینجا و به ریش من بخندی

از اینا بگذریم


در ضمن در مورد عکس هم واکنشهای خوبی داشتم ولی مشکل اینجاس که من باید هر عکسی رو کاملا ویرایش کنم چون اگر املاک کسی با چهره فردی توش معلوم باشه و یارو به فرض محال بفهمه بعد میتونه زندگی من رو زیر و رو کنه


هفته گذشته هفته ای بود پر از اتفاق

اول که رفتم کلاس روانشناسی رو حذف کردم ... همه چیزش خوب بودا ولی اولا من وقتشو نداشتم و ثانیا خیلی حوصله میخواست چون پروژه زیاد داشت

در ضمن این هفته دوباره رفتم کار داوطلبانه توی کتابخونه ... هفته پیش جلسه بخاطر مریضی رئیس تعطیل شد ... این هفته هفته آخر آموزش بود و از هفته دیگه باید با بچه ها کار کنیم

امروز بخاطر اینکه روز قبل از Long weekend بود سه تا امتحان داشتم و کلی هم پروژه برای این سه روز تعطیلی بهمون دادند ... برای اطلاع اونایی که نمیدونند بگم که توی کانادا هر ماه حتما یک آخر هفته رو با تعطیل کردن جمعه یا دوشنبه آخر هفته طولانی میکنند که این دفعه دونبه که عید شکرگزاری هست رو انداختند دنبال تعطیلات ... توی روز شکرگزاری باید بوقلمون خورد و یک سری چرت و پرت دیگه که تقریبا همه نهادها هم بک مهمونی نهار گرفتند و من چند جا دعوتم فکر نکنم هیچکدوم رو برم

سخت به دنبال یک کار درست و حسابی هستم و فعلا رکود اقتصادی در بازار آزاد جیب من اتفاق افتاده ... موجودی کیف پول رفته پایین و اگر نشه مجبورم دوباره (و برای چندمین بار) از حضرت پدر وام و مساعده و کمک بلاعوض و کمکهای مردمی و سوبسید و غیره بگیرم (فقط اسماش فرق داره ولی همش از جیب بابا - یا کارت بابا - به جیب من - یا کارت من -  واریز میشه و همش وجه رایج مملکت فرنگستانه

امروز اولین امتحان انگلیسی معمولی Regular English در زندگیم رو دادم (این با انگلیسی به عنوان زبان دوم ESL فرق داره و این همونیه که کانادایی ها هم میخونند) اینقدر زیاد نوشتم که فکر کنم معلمم نمرم رو بده چون حوصلش از خوندن چرندیات من سر میره و نمره کامل رو میزاره زیر برگه

فردا شب تولد دوستمه

 فعلا میرم بخوابم

ارادتمند

رامین

کار دانشجویی

سلام

پریشب به مرحمت یکی از دوستان یک کار یک روزه گیرمون اومد

این دوستمون روز شنبه بعد از ظهر یکهو بهم زنگ زد و گفت من یک کاری دارم میرم که چند نفر آدم کم دارم ... میتونی تا یک ساعت دیگه آماده باشی ؟!

منم که خوشحال اول از اینکه فرصت کمک به دوستم رو دارم دوم از اینکه یک کاری برام جور شده و سوم از اینکه یک چندر غاز پولی در میارم سریعا جواب مثبت دادم

سریع آماده شدم و آقای پدر هم ما رو رسوندند به قرار و بعدم دوستم اومد دنبالم و رفتیم

کلا کار یک مجلس عروسی بود که توی یک باشگاه گلف برگزار شده بود و خود باشگاه گارسون داشت ... ما فقط رفته بودیم کمک اون گارسونها

کار کلی ما این بود که بشقابهای پر شده رو و آماده رو از توی آشپزخونه توی سینی بباریم بیرون و بچینیم جلو مهمونها و بشقابهای خالی شده رو از جلو مهمونها جمع کنیم و ببریم توی آشپزخونه. در ضمن شیشه های نوشیدنی و گیلاسهای روی میزها رو هم هی باید عوض کنیم.

البته با همه اینها بیش از نصف مجلس رو فقط کنار سالن بصورت آماده به خدمت وایساده بودیم و رقص مهمونهای عزیز (شما بخونید شلنگ و تخته های ناموزون) رو تماشا میکردیم.

البته این مهمونی فرصتی هم بود که اون دوست رو بعد از چند وقت ببینم و یکم با هم درد و دل کنیم.



کلا کار جالبی بود و در مقایسه با بقیه کارهایی که با ایرانی ها کردم بیشتر ازش راضی بودم. البه این کار فقط از طرف یک آپانس ایرانی بود و خود افراد کلوپ و مهمونها و عروس و داماد و خانوادهاشون ایرلندی بودند. لز چیزی که خیلی خوشم اومد این بود که هم مهمونها هر دفعه ازمون تشکر میکردند و کلا خیلی احترام میگذاشتند برعکس یقیه کارها که پدرمون رو در میاوردند و آخرشم طلبکارمون بودند.

کلا تجربه جالبی بود

منتظر کامنتهاتون هستم

ارادتمند

رامین

یک روز پاییز کانادایی

سلام

امروز میخوام یکم از خودم حرف بزنم .... نه .... نه اینکه در مورد خودم بگم ولی این پست مستقیما در مورد مسائل مهاجرتی نیست

امروز داشتم توی کوچه راه میرفتم ... برگها ریخته بود زیر پام ... هوا داشت به غروب نزدیک میشد ولی هنوز کاملا روشن بود



داشتم فکر میکردم که چرا من این پاییز رو خیلی دوست دارم ... چرا مثل زمانی که ایران بودم از پاییز ناراحت نمیشم

دیدم اولا توی ایران اول پاییز یعنی اول مدرسه و اونم فضای درسی که کاملا سرد بود ... هم از نظر فیزیکی و هم از نظر عاطفی ... اینجا مدرسه همش تفریحه ... خبری از تکالیف سخت و معلمهای اخمو نیست ... اینجا وقتی از بغل معلمت رد میشی اگر بخش توجه هم نکنی باز هم اون بهت توجه میکنه ... معلم سال پایین تر از شاگردای سال بالا در مورد درسهاشون میپرسند و خودشون رو به روند درسی بچه ها علاقه مند نشون میدند ... اینجا رابطه بین معلم و شاگرد در نود درصد مواقع کاملا مثبته ... اینجا کمتر معلمیه که نخنده ... توی ایران خیلی معلم خوب داریم ختی بیشتر از بدها ولی سیستم به معلمها اجازه میده بد باشند ... یادم نمیره اون روزی رو که به معلمم با ذوق و شوق گفتم (خانم دیشب توی خیابون دیدیمتون ) و بعد اون با یه لبخند احمقانه که مثلا میخواست من رو ضایع کنه گفت (ااااا ... زیارتت قبول) من باید از این معلم با این سطح شعور توی سن ده سالگی درس زندگی یاد میگرفتم

البته بگذارید حالا که این رو گفتم یه خاطره خوب هم بگم :

یادمه سال سوم راهنمایی دبیر رباضیمون که سه سال باهاش کلاس داشتیم روزای آخر گفت میخوام براتون بگم (من سالهای سال دبیر ریاضی بودم و اون اولا بچه ها رو به سختی تنبیه فیزیکی میکردم ... طبق معمول اکثر معلمها آخر هر سال یه نظرسنجی از بچه ها در مورد درس و روش تدریس میکردم که در یکی از سالها یکی از بچه ها توی نامش به این مضمون نوشت که شما که بچه ها رو میزنید اگر گیریم فردا همشون دکتر مهندس هم شدند ولی از این کتکهای شما یکیشون ناقص شد بعد دکتر و مهندس ناقص به چه درد این اجتماع میخوره. این معلممون میگفت من همونجا به گریه افتادم و از همشون عذر خواستم و روشمو کاملا عوض کردم) حالا یکی این آقا که من هنوزم معلم ریاضی مثل ایشون ندیدم یکیم اون بالایی

اینجا درس خوندن یک چالش نیست ... یک بخشی از زندگیه که نه تنها اصلا سخت نیست بلکه همه هم در به انجام رسوندنش کمکت میکنند ... اینجا همه هم دیگه رو از صمیم قلب دوست دارند چون هیچکس از چیزی بی بهره نیست که بخواد بخاطر داشتنش از دیگری رشک ببره ... اینجا پول و منابع مالی برای رفاه به وفور خرج میشه ... به خدا توی ایران در شهر اصفهان شاید سه یا چهارتا مدرسه که معماری مدرسه ای داشته باشه نداریم ... ماها توی آپارتمان درس میخونیم ولی پولی که میدیم خیلی بیشتر از حق و کارکرد مدارسه

اینجا آدم اصلا احساس آرامش میکنه

البته اینها نظر شخصی منه و هر کس در اظهار نظر آزاده

ابنجا دانشگاه رفتن یک کار دلخواهه و صد تا راه هست یرای موفقیت ولی توی ایران دانشگاه رفن عقلانی ترین راهه که آخرشم موفقیت توش تضمینی نیست  و احتباج به آشنا و سرمایه داره

ابنجا من خیالم راحته و با فراق بال برای آیندم نقشه های دور و دراز میکشم ولی توی ایران که بودم فقط باید درسهای صدتا یک غازی رو میخوندم که خیلیاش رو هنوزم نمیدونم به چه دردیم میخورد

اینجا همه درسها توی کلاسهای جا دار و با صد تا امکانات آخرین مدل مثل مدلهای فیزیکی و آزمایشگاه و اینترنت و پروژکتور و دروس آنلاین آموزش داده میشه ولی توی ایران باورتون میشه ما یک سال کامپیوتر روی تخته سیاه خوندیم و تمریناش رو توی خونه انجام میدادیم ... نه اینکه فکر کنید غلو میکنم ... اینجا توی کلاس کامپیوتر که هر دانش آموز بصورت کلی یک کامپیوتر جلو خودش داره و توی بقیه کلاسها هم یک کامپیوتر برای معلم و درس دادنش هست با یه صفحه نمایش بزرگ و یک پروژکتور و در هزر کلاس حداقل هفته ای یکبار هم میریم آزمایشگاه کامپیوتر (Computer Lab) و هر کس یا یه کامپبوتر درس میخونه

یادمه کلاس پنجم بودم که یک شب خواب دیدم رفتم به مدرسه که هر دانش آموز به میز کار بزرگ داشت با کامپیوتر و اینترنت و فکس و .... . اون موقع برام واقعا دور از ذهن بود ولی امروز صیح که به فکرش افتادم دیدم زیادم ازش دور نیستیم .

خلاصه اینکه من که از این مهاجرت خیلی راضیم حتی با تمام سختی ها و مشکلاتش

راستی اون کار داوطلبانه بود که از هفته پیش هر پنجشنبه میرم ... امروز مسئولش برام ایمیل زد و جلسه امروزش رو تعطیل کرد

نظر یادتون نره

ارادتمند

رامین

عکسهای کانادا

سلام

این هم یک سری عکس که توسط شخص خودم گرفته شده

بابت کیقیت کم ببخشید چون باید توی کادر جا میشد

توضیحات هر عکس زیرشه

بقبه عکسها رو هم در ادامه مطلب گذاشتم که جا بشه

دعا کنید دوربین بخرم تا همش براتون عکس بذارم

در ضمن امروز کامنت نداشتم عصبانیما 



پارک لزلی در تورنتو (طبیعت پاییز تورنتو - سپتامبر 2009)



پارک لزلی در تورنتو (طبیعت پاییز تورنتو - سپتامبر 2009)



خیابانی در مونترال (می 2009)

ادامه مطلب ...

چه رشته‌ای بخونم ؟!!! (در مورد دانشگاه)

اولا سلام

ارادت فراوان. خیلی‌ خوشحالم که وبلاگم دوباره جون گرفته. البته من از قدیم تعداد بازدید و‌ بازدیدکنندم زیاد بود ولی‌ این که بازدید کننده کامنت بده و‌ مشارکت فعال داشته باشه یه حال دیگه ای‌ میده.

در مورد دوستانی که میخوان ارتباط خصوصی ایمیلی داشته باشند باید بگم اگه بخوام ایمیل رو راه بندازم وقتم رو میگیره و به اون روش وقتی‌ واسه وبلاگ نمیمونه. من ترجیح میدم بیشتر تو وبلاگ مطالب عمومی‌ بنویسم و جواب کامنت بدم تا یه جواب من واسه همه کمک باشه. سعی‌ کنید سوالای جوندار (نه از اونا که من باید یه مقاله جواب بدم و نه از اونا که دوباره " من چجوری بیام کانادا؟" باشه) رو تو کامنت برام بگذارید تا هم جوابتون رو خلاصه بدم و هم اگه لازم شد یه پست در موردش بذارم ولی‌ اگه واقعا فکر می‌کنید که یه سؤالی دارید که خیلی‌ دیگه خصوصی او‌ نمی‌شه جواب عمومی‌ بهش داد برام بنویسید و بگید محرمانه تا یه جواب کوتاه براتون ایمیل کنم. حالا نشه از فردا هر کامنتی دادید زیرش بنویسید محرمانه !!!

حالا از دانشگاه براتون بگم:

والا ما (یعنی‌ من و خودم و آقا رامین) یه چند روزیه که به فکر دانشگاه و‌ رشته تحصیلی‌ افتادیم. البته من از قبل رشتم معلومه که می‌خوام مهندسی‌ بخونم و به همین اساس درسای دبیرستانم رو انتخاب کردم. اول (یک سال پیش) می‌خواستم کامپیوتر بخونم که بعد دیدم هم بازار کار نداره هم حقوقش با مستخدمی یکم فرق داره. (مستخدمی یکم بیشتره )

بعد گفتم میرم مهندسی‌ شهر سازی یا عمران میخونم یا معماری. 



بعد دیدم بهتره برم تو کار اسلحه و‌ مهندسی‌ نظامی که بعد فهمیدم این رشته فقط تو دانشگاه‌ها و کالج‌های ارتش تدریس می‌شه که واسه ورود به اونم احتیاج به ورود به ارتش و‌ گذروندن دوره افسریه که من به خاطره چشمم نمیتونم شرکت کنم.

حالا یه گزینه جدید برام هست، اونم مهندسی‌ هوا فضا. رشته پول سازیه و الان که برسی‌ می‌کنم میبینم به طراحی و تعمیر هواپیما خیلی‌ علاقه دارم ولی‌ کلا به فضاپیما و‌ علوم فرا زمینی‌ زیاد تمایلی ندارم. حالا هرکی‌ اطلاعات تخصصی داره لطف کنه به من کمی‌ اطلاعات بعد. (آن اطلاعات تخصصی در مورد کار آعار این رشته می‌خوام - اطلاعات عمومی‌ خودم دارم)



البته هنوز اون عمران و شهرسازی و معماری هم از ذهنم بیرون نرفته.

من از این سایت برای تحجسجوی دانشگاه ها و رشته هاشون استفاده میکنم :


Ontario University Application Center: http://www.ouac.on.ca


البته این فقط دانشگاه های انتاریو رو داره و من در کانادا دانشگاه های دیگه ای مثل اینها هم داریم:

دانشگاه بریتیش کلمبیا www.ubc.ca

دانشگاه آلبرتا www.ualberta.ca

دانشگاه مک گیل www.mcgill.ca


البته از این سایت هم برای ارزیابی سطح دانشگاه ها میتونید استفاده کنید :


Top University Ranking: http://www.topuniversities.com 

:Times world university Ranking

http://www.timeshighereducation.co.uk/world-university-rankings



منتظر نظرات گرمتون هستم

ارادتمند

رامین

نمایشگاه دانشگاه های انتاریو (Ontario Universities Fair ... OUF)

سلام

دیروز رفته بودم نمایشگاه دانشگاه های انتاریو (Ontario Universities Fair ... OUF).



تمام دانشگاه های انتاریو غرفه داشتند و کلی هم هفته قبلش تبلیغ کرده بودند که حتما همه شرکت کنند. 

اول که رفتم من از ایستگاه مترو تا نمایشگاه از توی خیابون رفتم. وقتی رسیدم به دلایل امنیتی کلی پلیس نیروی امنیتی اطراف و داخل ساختمان بودند که البته به جز یک بازرسی ساده دم در ورودی دیگه با آدم کاری نداشتند. 

اول رفتم طبقه پایین پایین که غرفه ها بود و یکمی گشتم و کتابچه دانشگاه های مورد نظرم رو گرفتم و با چندا از اساتید دانشگاه ها هم صحبت کردم. بعدش رفتم بالا و چون وقت نداشتم فقط توی کنفرانس دانشگاه واترلو تونستم شرکت کنم. کنفرانسها از این قرار بود که هر داشگاه یک سالن داشت که توش صندلی و پروژکتون گذاشته بود و یک کنفرانس 45 دقیقه ای برگزار میکرد و بعد از 15 دقیقه دوباره همون کنفرانس تکرار میشد. اینطوری هر کس میتونست توی چند تا کنفرانس شرکت کنه و بطور کلی با دانشگاه و محیطش و رشه هایی که ارائه میده آشنا بشه که من به خاطر ذیغ وقت فقط تونستم توی یکیش شرکت کنم.

بعد از اینکه کارم تموم شد و از وی راه شیشه ای زیرزمینی تورنتو (اینجا معروفه به SkyWalk) رفتم که تازه دیدم کلی دانشگاه از ایالتهای دیگه و کالج های ایالتی توی اونجا غرفه گذاشتند.

خلاصه اینکه با یک بار کتابچه راهنما راهی منزل شدیم.


ارادتمند

رامین

اعمال محدودیت تنها باعث زیاده روی در کارها میشه

سلام

امروز یک روز خیلی معمولی بود که با رفتن به مدرسه شروع شد و با گشت و گذار همراه دوستان ادامه پیدا کرد و با برگشتن به خونه خاتمه یافت.

امروز یک نکته دارم که دوست دارم پست روزانم رو حول و حوش اون بنویسم :

با این اکیپ (گروه) رفقا که رفته بودیم بیرون خوب طبیعتا اینجا کاناداست و گروه مختلط بود. این دخترا که با ما بودند من کل (در کل- میگم که نگید فارسیش یادش رفته) خیلی سر و ساده بودند مثل بقیه آدمای اینجا.

الان که برگشتم خونه و طبق عادت فیس بوکم رو چک کردم یکی از دخترای قامیل در ایران یک سری عکس از یک چیزی شبیه مهمونی گذاشته بود.

وقتی سر و قیافه خودمون و دخترای اینجا و این جوونای ایران رو مقایسه میکنم واقعا میگم خاک بر سر هرچی خارج رفته و خارجیه بکنند که باید بریم هنر گریم و تغییر چهره (توی ایران هنوز بهش میگند هنر آرایش) رو از این داخلیا یاد بگیریم. این دختراشون که همه موها رنگ کرده که معلومه این چهار شوید مو یک 300-400 هزار تومنی خرجش شده و نیم ساعت قبل از مهمونی این ریشه هاش به تجدید رنگ شده که یکهو نیم میلیمترش دو رنگ نباشه. پسراشون هم که این موها آخرین مد فشن البته با تغییرات خاص. لباس هم که برای دخترا از بالا و پایین هواکش داره و پسرا هم که اگه مارک لباس زیرشون از پشت شلوار معلوم نباشه توی مهمونی اصلا راهشون نمیدند.

حالا ماها که مثلا خارجی هستیم (که نیستیم) هممون با لباسهای داغون و البته بسیار ساده و سر و ریخت معمولی بعد از یک روز کاری مثلا ولخرجی کردیم و رفتیم یه ساندویچ مک دونالد و بعدشم به قهوه خوردیم و بقیشم رو هم در حال خندیدن بودیم. نه موهامون خیلی خفن بود و نه رنگی بهش بود که بخوایم ریشش رو رنگ کنیم.

حالا لپ مطلب این که اینجا که آزادیه (مثلا) نه خبری از مدل موهای خیابون جردن هست و نه کسی هفته ای دو بار میره آرایشگاه و نه لباسش حتما باید مارک خاصی داشته باشه ولی همه کار میکنند و زندگی و هر دو جنس مخالف در کمال آرامش و آسایش کنار هم زندگی میکنند و در هر صد مورد دو مورد هم از هم خوششون میاد و به رابطه کاملا معقول برقرار میکنند ولی توی ایران که مثلا همه چیز قانون خاصی داره هر روز شاهد صدها مورد رابطه نامشروع هستیم و همه ولع دارند که حتما اون طوری باشند که میگند نباید باشند.

البته از نقطه نظر شخص رامین اینجا هم هر چیزی رو محدود کنند توش زیاده روی اتفاق میفته !


در ضمن اینکه اینم بگم جدیدا با اینکه هنوز انگلیسی یاد نگرفتم ولی دیگه جمله بندی توی متنای فارسی مثل گذشته برام ساده نیست و البته خط فارسی هم که دیگه واقعا غیر قابل خوندن شده. (قدیما توی ایران هم خط من افتضاح بود ولی اقلا اگه خودم همراه نوشتم میرفتم میتونستم براشون بخونمش ولی حالا دیگه رفتن خودم هم افاقه نمیکنه.


فعلا برم که کلی کار دارم

منتظر نظراتون هستم

ارادتمند

رامین

کار داوطلبانه

سلام

امروز رفتم برای یکی از سازمانهای خدماتی مهاجرین کار داوطلبانه کردیم ... البته این روز اول بود و این برنامه هر هفته بک روز برگزار میشه که به خاطر داوطبلانه بودنش خیلی ارزش برای جامعه داره.

اولا هر دانش آموز در انتاریو احتباج به 40 ساعت کار داوطلبانه داره تا بتونه دیپلم بگیره که من البته تا همین الان 65 ساعت دارم و در ثانی کار داوطبلانه توی گرفتن پدبرش از دانشگاه برای رشته های بالا و وقتی رقابت زباد باشه خیلی کمک میکنه




در ضمن اینکه داشتن سابقه کار داوطلبانه توی رزومه برای گرفتن کار خیلی مهمه و در آخر اگر شما بواید در یک رشته ای بصورت واقعی کار کنی و تجربه کار داوطلبانه توی اون کار رو داشته باشید هم راحت بهتون توی دانشگاه توی اون رشته پذیرش میدند و هم خیلی راحت تر میتونید کار بگیرید (منظورم کارهایی تخصصی و مهمه نه مثلا کار داوطلبانه توی سوپر مارکت)



خوبی این کاری که الان من میرم اینه که کار با بچه هایت که هم سادست و هم تفریحش زیاده و البته یک نکته مثبت دیگه هم داره: بهمون کلی تنقلات میدند !!!!



خوب یعنی چی میگی (لعنت به آدم شکمو) خوب شکمو بودن هم خودش یه خصوصیته !!!!

در ضمن اینکه من با این که شکمو هستم ولی با قد 175 سانتی متر وزنم کمتر از 65 کیلوه.

فعلا برم

ارادتمند

رامین

نگران دلتنگی نباشید

سلام

کامنت ها رو که داشتم میخوندم خیلیا از این مینالیدند که میترسند بیان اینجا و غم غربت بگیردشون

اگه میاید تورنتو که اینقدر ایرانی هست که اصلا نگران نباشید

اگرم میرید ونکور که بازم نگرانش نباشید چون اونجا هم ایرانی زیاده

کلا از نقطه نظر بنده کانادا بزرگترین و استاندارد ترین کشور مهاجر پذبر دنیاست و بسیار محیط مناسبی برای افراد تازه وارد فراهمه

اینجا که میاید به هر صورت باید زندگیتون رو تغییر بدید و به زندگی جدید به صوری عادت کنید

دوستای ایران رو کمرنگ کنید و دنبال دوستای اینجایی بگردید

اینجا افراد تا بفهمند که شما تازه واردید حتی بیشتر هم رعایتتون رو میکنند و کمکتون میکنند

الکی به کسی اعتماد نکنید که بدبختتون کنه ولی از هر کسی که میخواد کمکتون کنه کمک بگیرید

اینجا کلاپ های زبادی برای آشنا شدن با افراد جدید هست ... جاهایی که برید و با افراد مختلف از ملیتهای مختلف آشنا بشید و حرف زدن و گوش کردن به لهجه های مختلف رو هم تمرین کنید

فقط در یه همچنین جمعها و فعالیت هایی سم و کشنده استعداد اول خجالت و دوم نژادپرستیه .... اولی رو با یکمی جرئت و شهامت حل میشه و دومی هم خدا نکنه به جونتون بیفته .... افغان و عرب و هندی و چاینیز و اروپایی و روسی و کانادایی اینجا همه برابرند ... در ضمن اینکه توهین به بقیه نژادها جرم بزرگیه

سعی کنید وقتی میاید خودتون رو با محیط تطبیق بدید ... اصلا سخت نیست فقط سعی کنید به همه احترام بگذارید و با همه زود دوست بشید

سعی کنید دور خودتون رو شلوغ کنید با دوستای کانادایی (منظورم فقط کانادایی از نظر زیست شناسی نیست ... همه افراد دور و برتون در کانادا)

البته میتونید با ایرانی ها هم دوست بشید ولی حواستون باشه توی محیط 100% فارسی و ایرانی بازی قرار نگیرید

اینجا برنامه رایگان زیاده ... سعی کنید برید توی برنامه های رایگان تا فقط دوست پیدا کنید و زبانتون خوب بشه

من به شخصه اینجا توی برنامه هایی رفتم که توی ایران اصلا فکرشم نمیکردم

از کلاس رقص گرفته تا کلاسهای زبان و میزگردهای تازه واردها برای اطلاع از موضوعات مختلف

اینجا هیچ کس به شما که تازه واردید به چشم یک انگلیسی زبان حرفه ای نگاه نمیکنه پس با تمام احساس و استعدادتون انگلیسی حرف بزنید

هر جا حرفی از مملکت شد از ایران با افتخار فراوان صحبت کنید و برای همه از وطنتون با احترام و سربلندی صحبت کنید


بازم مینویسم

ارادتمند

رامین