سلام
داشتم نظرات رو جواب میدادم به یه مورد جالب برخوردم که دوست دارم شما در موردش قضاوت کنید.
خواننده ای به نام کامران با ای پی کانادا نظر خودشون رو در مورد مطلب "بالاخره اومدیم تورنتو" اینطور بیان کردن:
سلام بر کلیه ی دوستان عزیز
اولا که سطح استقبال دوستان از آغاز دوباره کار وبلاگ خیلى پایینه, نه لایکى، نه نظرى، یباره بگید من دارم اینجا خاطرات برا خودم مینویسم!!!
دوستانى که کامنتهاى سوالدار میگذارند اگر جواب سوال رو ندونم یا صلاح ندونم که جواب بدم ممکنه کامنتهاشون رو فقط منتشر کنم، مخصوصا اونایی که سوالای خیلی خاص میکنند.
بدونید همتون رو دوست دارم و به همتون در حد خودم احترام میگذارم
امروز میخوام براتون از نظام سیاسی و سلطنتى کانادا صحبت کنم
برخلاف باور بعضى از خوانندگان گرامی نظام سیاسی کانادا با اینکه سلطنت مشروطه هستش ولی به هیچ وجه دیکتاتوری نیست و به قولی ملکه و وابستگان و گماشتگانش هیچ اختیار عملى ندارند
در کانادا دو سطح از حاکمیت وجود داره:
١- فدرال Federal
٢- محلى Provincial/Territorial
دولت فدرال مسئول سیاستهای کلی و فرا منطقه ای هستش مثل روابط خارجی، دفاع، قوانین جرائم سنگین، محیط زیست و غیره و در راس اون نخست وزیر Prime Minister قرار داره. در کانادا احزاب و ائتلافهای سیاسی معینى وجود داره، هر حزب اعضایی داره، تقریبا هر چهارسال انتخابات میشه و از هر منطقه انتخاباتى یک نفر به مجلس House of Common راه پیدا میکنند. حزبى که بیشترین کرسی رو بدست بیاره تشکیل دولت میده و دومین حزب با بیشترین کرسی میشه مخالفین وفادار به ملکه Her Majesty's Loyal Opposition که کار این مخالفین ترکوندن و حال گیرى از دولته، یعنى هر چی دولت گفت اینا باید مخالفش رو ثابت کنند و اسم کارشون هم گذاشتن ارتقائ سطح دولت. یه مجلس دومی هم هست بنام سنا Senate از نمایندگانى به توصیه ى نخست وزیر و منصوب توسط فرماندار کل Governor General تشکیل شده. سنا به تقلید از مجلس لردهاى انگلیس تشکیل شده و نقشش یجورایی مثل شورای نگهبان خودمون میمونه. اینا یک سرى آدم حسابی هستند که مثل نماینده های مجلس با هم دعوا نمیکنند و خیلی با کلاس رفتار میکنند. پارلمان کانادا از سه بخش مجلس، سنا و نهاد سلطنت تشکیل شده.
نهاد سلطنت که شخص ملکه (جانم فداى ملکه) باشه، چون صبحا دیر از خواب بلند میشه و تو خود باکینگهام هم خیلى کار داره، پس وقت نمیکنه هر روز بیاد کانادا، فرماندار کل رو منسوب میکنه به عنوان نمایندش. این فرماندار کل هم خیلی آدم حسابی باید باشه و خیلی جالبه بدونید که فرماندار فعلى رئیس دانشگاه واترلو بوده، یه فرماندار کل دیگه سیاه پوست بوده و یه فرماندار کل دیگه یه مهاجر آسیایی بوده که این خودش نشون میده در کانادا هیچ تفاوت نژادی بین افراد وجود نداره، شاید یک روز هم من شدم فرماندار کل، کی میدونه.
حالا در کانادا واسه اینکه یه قانون تصویب بشه اول باید مجلس تصویبش کنه و نمایندگان پس از درگیرى های بسیار بهش رای بدن، بعد باید سنا قبولش کنه که معمولا میکنه، بعد هم فرماندار کل به عنوان نماینده ملکه ( بازم جانم فداى ملکه) امضاش کنه که باید بکنه و نمیتونه نکنه!
همین داستان رو برای هر ایالت هم داریم فقط به نخست وزیر هر ایالت میگن Premier و به فرماندارش هم میگن Lieutenant Governor و به مجلسش هم میگن پارلمان ایالتی Provincial Parliament که مسئول تنظیم سیاستهاى داخلی مثل کشاورزى، قوانین رانندگی و شهری و غیره هستند.
حالا براى بعضیا سوال پیش میاد شما که همه چیزتون دست مردم و نماینده هاى مردمه، ملکه و سلطنت چیکارس این وسط؟! ملکه بصورت نمادین نشان دهنده میراث تاریخی و پاسدار قانون اساسیه. مثلا شما وقت قسم سیتیزن شیپ یا شهروندى، قسم میخورى که ملکه، جانشینانش و خاک کانادا وفادار باشی، ملکه یا نماسثیندش هر دوره از مجلس رو افتتاح میکنند و نماینده ملکه در کنار نخست وزیر در مراسمات رسمى مثل روز ملی کانادا و روز احترام به کشته شدگان حضور داره.
خلاصش این که سلطنت بخشی از نظام کاناداس که همه بهش احترام میگذارند و ظاهرا نارضایتى ازش در حدى نیست که قابل توجه باشه. ملکه هم با این که هیچ نقش عملى در نظامات سیاسى کشور نداره، هر از چندی قدم مبارکشون رو سر چشم ما میگذارند و ما هم با کلی تشریفات ازشون استقبال و پذیرایی میکنیم و بعد از مدتى هم با چشمانى پر از اشک ایشون رو روانه راهشون میکنیم.
دوستانى که میخوان بیشتر در مورد کانادا بخونن میتونن از آدرس زیر کتاب آشنایی با کانادا رو مطالعه کنند:
www.cic.gc.ca/english/resources/publications/discover/index.asp?utm_source=slash-discovercanada&utm_medium=short-url&utm_campaign=generic
در ضمن دوستانى که از ایران مطالب من رو میخونن بهم خبر بدن که وبلاگ من فیلتر هست یا نه.
منتظر کامنتهاتون هستم
ارادتمند
رامین
سلام
دوباره من و دوباره مطلبی دیگه
اولا باید بگم که خیلی شرمندم که مطالبم منقطع و غیر پیوستست
در ضمن حدود ٦٨٠ تا نظر هست که سعی میکنم کم کم همه رو بخونم و تایید کنم
در ضمن باید تشکر فراوان کنم از دوستانى که به بنده لطف کردند در نظراتشون
مثل همیشه بازم میگم، مطالب این وبلاگ تجربیات و نظرات شخصى بندس، نه من معرف نظام و دولت کانادا هستم و نه چیزایى که میگم صد در صد درست و قابع استناد هستش
نمیدونم قبلا به این بحث پرداختم یانه، ولی امروز میخوام براتون از اینکه چرا نظرات در مورد کشور مطبوع بنده اینقدر متفاوته صحبت کنم
راست و حسینیش، اینجا جاى هر کسی نیست، نه سیستم و اجتماع هر کسی رو قبول میکنه و نه هر کسی این سیستم و طرز زندگى رو دوست داره
اولا اینجا بنا به کار و کوشش هستش و تلاش ماثره، کارهای کم زحمت و آسون یا به راحتى به دست نمیاد یا درآمد قابل توجهى نداره، پس وقتى یه آقاى رئیس از پشت میز میاد اینجا، میبینه زبانش هرچقدر هم خوب باشه باز باید روش کار کنه تا با استانداردها منطبق بشه، تحصیلاتش کار میبره تا اینجا قبولش کنند، سابقه کار به درد بخور هم نداره، پس باید از یجاى پایین شروع کنه، درآمدش هم پایینه، اینینیم که تا حالا رئیس بوده، حالا باید زیر دست یکى دیگه کار کنه.
در پاراگراف بالا منظورم از سابقه به درد بخور اینه که مدرکت رو گرفته باشى، بعد از سطح پایین تو رشتت شروع کرده باشى، تا به جاهای بالا تو رشته خودت رسیده باشى، و در ضمن اینکه سابقه همه اینا رو بتونی ارائه بده. من مورد دیدم طرف رفته مصاحبه، آقاى مصاحبه گر گفته شما چطور لیسانس مهندسى ساختمان گرفتى، از روز اول مدیر پروژه و رئیس کارگاه بودی، بعد از ١٠ سال هم کلا تعطیل کردى رفتی دنبال معاملات املاک.
حالا اون شخص بالایی که گفتم با تمامى شرایطى که ذکر شد یا همت میکنه و میشینه پای زندگی و از نو میسازدش، یا یکم دست و پا میزنه و میشه مهاجر غیر موفق، میمونه و از همه چی متنفر میشه، یا برمیگرده و به همه میگه سودای کانادا رویاى شب تب دار بود.
دوما یک سری از افراد هستند به قول یه نفر میان اینجا مسافرت طولانى مدت، پولشون از ایران میاد، اینجا هم کار بصورت ماثر نمیکنند، مدل هم همون مدل زندگی ایران، فقط هر از چندی ییلاق قشلاق میکنند. برای اینطور افراد اولا به اندازه ایران خوش نمیگذره، پس اینجا بده، تو ایران مالیات بر خرید جدا که نمیدن، مالیات بر درآمد هم که شکر خدا میپیچونن، حالا اینجا باید بصورت معمول ده تا سى درصد روی درآمدشون و هشت تا سیزده درصد روی خریداشون مالیات بدند، پس کانادا بده، از طرفی برای مثال اونجا سه سوت زنگ میزدن به زبان شیرین مادرى به اصغر آقا بقال سر کوچه میگفتند براشون یه خربار جنس بیاره، پولش رو هم بزنه به حساب، اینجا برای هر خرید یا مساله ی اداری پاشن برن دو ساعت با انگلیسی دست و پا شکسته چونه بزنند تا شاید یه چیزى عایدشون بشه، پس کانادا بده.
برای اینکه مشکلات این گروه رو بفهمید، فکر کنید مسافرت میرید هند یا چین، یک سری چیزای جالب هست ولی به عنوان یک خارجى با یک سری چالش هم رو به رو میشید، از طرفى بعد از مدت کوتاهى جذابیت سفر براتون از بین میره و از طرف دیگه چالشهاتون برطرف نمیشه، و حالا به همه ی اینا نبود منابع مالى فراوان رو هم اضافه کنید.
حالا راه حلى که بنده پیشنهاد میدم اینه که اگر شما در هر جایی زندگی میکنید و به نظر خودتون زندگیتون خوبه و با سیستم میتونید کنار بیاید، الکی وقت و پول و اعصاب خودتون رو خراب نکنید بیاید اینجا، اگرم واقعا تصمیم قاطع گرفتید که بیاید اینجا، بیاید و سفت و سخت سر تصمیمتون وایسید و اگر بعد از یک سال دیدید که پیشرفتى حاصل نکردید ببینید کجاى کارتون اشتباه بوده، اشتباهات رو اصلاح کنید و فقط به موفقیت از راه درست فکر کنید.
دو ضمن عزیزان سعی کنید نظراتتون در مورد. زندگی در کانادا و نه طرز مهاجرت باشه. برای اینکه بدونید با شرایطى که دارید چطور میتونید مهاجرت کنید، باید از مشاور مهاجرت کمک بگیرید و من اطلاع خاصى ندارم.
در ضمن اینکه سوالاتتون هم باید عمومى باشه چون من از درون رشته ها و شغل های خیلی کمی خبر دارم.
ارادتمند
رامین