خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

خاطرات یک مقیم کانادا

من در این وبلاگ خاطرات و روزانه های خودم رو از قبل از رفتن به کانادا تا زندگی در کانادا برای شما نقل میکنم .

فردا مدرسه شروع میشه !

سلام 

احوالات حضرات عالی و عالیه ؟! 

امروز دوشنبه روز کارگر کانادا هست و به همین مناسبت این سه روز لانگ ویکند هست ! 

در کانادا هر ماه حتما یک لانگ ویکند هست که عبارت هست از سه روز تعطیلی پشت سر هم که اگرم تعطیلی بعدی روز دوشنبه نباشه یکی از تعطیلیای دیگه رو به دوشنبه منتقل میکنند به این صورت که روز دوشنبه رو تعطیل میکنند و جشن میگیرند و اون روز اصلی تعطیل نیست ولی ازش یاد میشه ! یادمه مثلا ماه می روز تولد ملکه رو به روز دوشنبه منتقل کرده بودند که یک لانگ ویکند تشکیل بدهند !

ار فردا ۸ سپتامبر مدرسه شروع میشه ! من هم بعد از پذیرفته نشدن در مدرسه بزرگسالان به عل صغر سن یک ترمی میرم مدرسه معمولی تا بعد ببینم چی میشه ! 

من بس که به مدرسه علاقه دارم این یک ترم هم به علاوه چند ترم دیگه به دوران مدرسه ما اضافه شد ! بدتر اینکه من تا روز آخر پیش دانشگاهی ایران بودم و مدرسه میرفتم و تازه پدرم گیر میداد که چون ممکنه ما مشکلی برامون پیش بیاد (مثلا به هواپیما نرسیم یا یکهو جنگ بشه ما رو راه ندند) شما کنکورت رو بخون !

مژده به دوستان دانش آموز که به زودی مطالبی در مورد داخل مدارس اینجا مینویسم !

باز هم مینویسم 

ارادتمند

رامین

نظرات 12 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ

خیلی موضوع خوبی حتما این کار بکن.

سلام
چشم ولی یکم کار میبره
ارادتمند
رامین

پسرآریایی چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ق.ظ

سلام کاپیتان
دیدم بخش نظرات خلوته ، گفتم یه سر بزنم و خدا قوتی بگم .
بابت همه چیز ممنون .

دس درد نکنه
خدا بهت قوت بده

بهروز چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام، پسرای من یکیشون امسال میره دوم دبیرستان ، یکیشون هم میره چهارم دبستان و دخترم هم میره دوم دبستان، قصد دارم اواخر مارس بیام کانادا ( استان کبک ) ، به نظرت وقت خوبیه یا پیشنهاد بهتری داری ؟ آخه من از وضعیت ثبت نام دانش آموزان خبر موثقی ندارم، ممنون میشم که با دادن یه سری اطلاعات بهم کمک کنی‌. مرسی‌ از لطفت

سلام بهروز جان
شما تا اگر تا آخر آگوست هم بیای میتونی توی همون سال حصیلی بچه ها رو ثبت نام کنی .... فقط یه ست زبان و ریاضی ازشون میگیرند و سطحشون رو تشخیص میدند و میفرستنشون سر کلاس !
شما بهتره اولای بهار بیای که از گرمای اینجا حداکثر استفاده رو ببری !
ارادتمند
رامین

سمیرا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ق.ظ

سرنوشت دیگه سخته....

سلام سمیرا خانم
اصلا سخت نیست
فقط یکم تلاش لازمه اونم نه زیاد
بقیه مشکلا رو هم باید زیرسبیلی رد کرد و ازشون گذش
ارادتمند
رامین

آق محسن پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

رامین سلام
بابا ما به هزار امید میام وبت یه خورده مطالبتو طولانی تر کن سیر شیم دیگه !:D
اشکال نداره حداقل تو مدرسه شما میشه سر کلاس یه چیزی بخوری یا با موشک بزنی تو کله دخترا !!!
چه خبرا دیگه؟ اوضاع به کامه ؟
ولی رامین دلت برا سیگارت انداختن تو کلاس و با گچ تو سر معلم زدن حسابی تنگ میشه !!! :))
موفق باشی منتظر آپ های بعدی هستم...

سلام
حالا بعدا برات میگم محان و معایت کلاسهای اینجا رو
ارادتمند
رامین

عارفه جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ http://melody272.persianblog.ir

دوست عزیز
خوشحال میشم به من هم سر بزنی.

سلام
چشم

hossein جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ق.ظ

salam
ey baba bazam ke dobareh madreseh..vali eibi nadareh faget ye lotfi kon bebin misheh ma dakhel madresi shoma ye cafi shop bezanim??????????

سلام
نه ولی کنار مدرسه میشه !

آبدارچی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://shahramf11.blogfa.com

سلام . آبدارچی هستم ومدتی که خواننده مطالب فشنگت هستم . من هم منتظر نامه مدیکالم . تصمیم گرفتم به جمع همسفران بپیوندم . ضمن آرزوی موفقیت ، از شما دعوت میکنم سری هم به آبدارخونه من بزنید .متشکرم.

فریبا جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام رامین جان
نمی دونی به اطلاعات شما راجب مدارس تو کانادا چقدر احتیاج داریم . مرسی که برای ماها وقت می گذاری .موفق باشی

سلام
سعی میکنم هرچه سریعتر بگذارم
ارادتمند
رامین

مریم شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ق.ظ http://zanemozun.blogfa.com

سلام دوست من !
من تازه ازدواج کردم و همسرم ساکن تورنتو هست ! من در گیر و دار فورم و ۱پر کردن فورم هستم!
خیلی دلم می خاد قبل از آمدن به تورنتو یه سری اطلاعات راجع به تورنتو و تحصیل و کیس ازدواج داشته باشم ...
خواهش می کنم که بمن سر بزنی و بتونی کمکم کنی

اگر سوالی هست بفرمایید تا جواب بدم !
ارادتمند
رامین

ایمان دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ

سلام آقا رامین.من تازه وبتو پیدا کردم.خیلی عالیه.
من میرم سوم دبیرستان و ۱۸ شهریور دارم میام پیشت.
من خیلی نگرانم نمی دونم مدارس اونجا چه طوریه؟رابطه بچه ها با هم؟با تازه وارد ها چه طوری رفتار میکنن؟من اینجا تو دبیرستان خوبی درس میخونم با این صحبت هایی که از شما و بقیه شنیدم انشاالله از نظر درسی کم نمیارم.وقتی وارد شم ازم امتحان میگرن؟چه درسهایی؟ببخشید خیلی سوال می پرسما.
چیزی هست که من باید از اینجا خودمو آماده کنم؟(به جز زبان.)
تو رو خدا زود جواب منو بده.
خیلی خیلی ممنون

احتیاج به آمادگی قبلی نیست
امتحلن زبان و ریاضی ازت میگیرند و به درسهایی که ایران خوندی نگاه میکنند و میشوننت یر یک کلاس زبان و بقیه درسها هم بیشتر بستگی به درسهای ایرانت داره

شاهرخ سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام.
من در عمرم از هیچ چیز استفراغم نگرفته.فقط یکی دوبار مسموم شدم.همین.
اما مدارس که باز میشد و یادم میومد که باید نمره بالا بگیری
جواب پدر و مادر و ناظم و معلم رو بدی...
مشق
خصوصا ریاضیات لعنتی و اینکه صبحانه پنیر
واینکه سر صف صبح بعضا تو سرما باید صدای لعنتی ناظم رو تحمل کنی و بدترین موردش که موقعی بود معلم میگفت ورقه ها رو میز کوئیز داریم هر کی کمنر از ایکس شه اولیاش باید بیان
اینهو باعث میشد تا ۹ ماه من استفراغم بگیره....هر روز و هر روز....موقع امتحانات با اینکه مثل الاغ میخوندم رنگم میشد مثل گچ
رو زانوهام نمیتونستم وایستم.شاید با یه دیو دوا میکردم ولی سر امتحانا زانوهام میلرزید....
دستام یخ میکرد طوری که خودکار رو نمیتونستم دستم بگیرم
حرف نمیتونستم بزنم لبم میلرزید
استفراغم میومد...
جواب پدر مادر
ناظم معلم
معدل
نمره
همه اینا میومد سراغم و میفتادم آخرش.
بعضی بچه زرنگ ها هم اعتماد به نفس داشتند.اصلا درس هم نمیخوندند.همیشه هم نمره خوب میگرفتند.
ولی من همیشه سر امتحان همه چی یادم میرفت....
اصلا دلم نمیخواست معلم نمره من رو بلند بخونه....
اون روزهای لعنتی گذشت و الان ۲۸ سالمه
یکی از با استعدادترین و کمیاب ترین افراد در زمینه تجارت الکترونیکم
زبان رو کسی گیر نمیداد بخونم و نمرشم کاری نداشتن....
منم محیط رو امن دیدم...
خوندم و خوندم تا از جایی که هلو رو فقط میدونستم چی میشه روز به روز پیشرفت کردم.
از بچه زرنگها که صفر بودم زدم جلو....
یادمه زمانی که اول راهنمایی بودم بچه زرنگمون ماضیار منصوری
کتابهای قطور داستان میاورد مثل بلبل میخوند...
من فقط میدونستم هلو چی میشه
نوشتن بلد نبودم
از زبان نفرت و ترس داشتم.
اما حساسیتی نبود رو اون....
تا اول دبیرستان...
یه آقایی اومد سر صف که نمیشناختیمش.
گفت کتابفروشی داریم کتابخونه این زنگ بیاین.....
من رفتم و کسی نبود....
پر کتاب داستانهای سه چهار صفحه ای انگلیسی سطح پایین با جلد خوشگل
هر کدوم ۵۰ تومن
شصت تومن
اینا....
من ۳۰۰ پس انداز داشتم....
کلی کتاب خوشگل خریدم....
ریختم خونه....
بعد چند روز که خاک میخوردم یاد پولم افتادم گفتم این همه پول دادن خوب یکیش رو بخونم ...
جلد یکیشون رو عاشقش شدم.
سه صفحه بود.
با فونت بزرگ و مطالب کم و عکسهای زیاد.
یادمه نصف خط اولش یه روز وقتم رو گرفت....
خوب راستش الفبارم بلد نبودم!!
نمیدونم...چون کسی گیر نمیداد بهم یه علاقه ای به رنگ و لعاب کتاب پیدا کردم.داستانشم قشنگ بود.
فرداش یک خط پس فرداش دو خط هفته اول یک صفحه
اون سه صفحه کتاب استیج ۱ برام یک ماه آب خورد!
ولی روانی انگلیسی شدم و از نفرت به عشق بهش رسیدم.
ماه بعد کتاب بعدی و ...
تا بعد از سه سال بهترین بودم در دانشگاه در بین مردم اساتید....
متاسفانه کسی اجازه نداد زبان بخونم و به رشته های رفتم که برتم اصلا خوشایند نبود....دوران مدرسه باز برام تکرار شد....لعنتی....
الان یه دختر دارم.بزرگ شدم و دارم میرم مونترال.
از ایران و خاطراتش نفرت دارم.
میخوام یه زندگی نو رو شروع کنم و نذارم دخترم سختیهام رو بکشه.به تصمیماتش احترام بذارم.
و دور از اون جو لعنتی بزرگ بشه رشد کنه بیاد بالا....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد